۱۰۸- سخنی بسیار آموزنده، خداوند از انسان چه می خواهد؟
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت،تا آن که استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت او را نظاره می کند. استاد پرسید: برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری میکنی؟ شاگرد گفت: برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطفش. استاد گفت: سوالی می پرسم، پاسخ ده. شاگرد گفت: با کمال میل استاد. استاد گفت: اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آن که از گوشت و تخم آن بهرهمند شوم. استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟ شاگرد گفت: خوب راستش نه …! نمیتوانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ برای خود، تصور کنم! استاد گفت: حال اگر این مرغ برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را خواهی کشت، تا از آن بهرهمند گردی؟! شاگرد گفت: نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها برایم مهمتر و با ارزشتر خواهند بود. استاد گفت: پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن، تا با ارزشتر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی. تلاش کن تا آن قدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را به دست آوری. خداوند از تو گریه و زاری نمیخواهد، او از تو حرکت، رشد، تعالی و با ارزش شدن را میخواهد و میپذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را ...