هند دختر جون می گوید: هنگامی که رسول خدا به خیمه ام معبد ( یکی از همسرانش )آمد برای نماز وضو گرفت در آنجا گیاه خشکیده ای بود حضرت مقداری از آب دهان مبارکش را روی آن گیاه انداخت گیاه در همان لحظه سبز شد و گلی سفید و درخشان داد و برگ هایش روییده و میوه خوبی داد. ما از آن گیاه تبرک می جستیم و به وسیله آن بیماران را مداوا می کردیم زمانی که رسول خدا از دنیا رفت زیبایی و طراوتش را از دست داد و زمانی که امیر مومنان علی(ع) به شهادت رسید دیگر میوه نداد. مدت زیادی گذشت. روزی بامدادان متوجه شدیم که از ساقه اش خون تازه می جوشد برگ هایش پژمرده شده که قطراتی مانند آب گوشت از آن می چکد فهمیدیم حادثه ای بزرگ رخ داده ما آن شب را با غم و ترس در انتظار خبر وحشتناک خوابیدیم نیمه شب از صدای ضجه و ناله ای که از زیر گیاه می آمد بیدار شدیم و صدای ناله و گریه و افتادن چیزی وهیاهویی شنیدیم و ناگاه صدایی با حالت گریان گفت: (ای فرزند پیامبر! ای فرزند وصی پیامبر! ای فرزند زهرای بتول! ای باقی مانده از سادات گرامی!) و ناگاه صدای ضجه و ناله زیاد می شد. دیری نگذشت که خبر شهادت امام حسین (ع) رسید و آن گیاه خشکید و دیگر اثری از آن باقی نماند. قطره ای از دریای فضائل اهل بیت