در مثل‌ها  آمده است كه: سه گاو به رنگ سياه، زرد، سرخ، در نيزاری مشغول چريدن بودند، ناگهان شيری وارد نيزار گرديد و متوجه آن سه گاو شد. با خود فكر كرد كه من قادر نيستم به تنهايی اين سه گاو را از پای درآورم، از اين رو اول به نزد گاو سرخ و سياه آمده و گفت: اجازه دهيد من اين گاو زرد را بخورم چون رنگش ما را رسوا می‌كند، آن دو قبول كردند، شير آمد و گاو زرد را دريد و خورد. پس از آن به نزد گاو سياه رفت و گفت: رنگ سرخ ما را رسوا می‌كند اجازه بده من گاو سرخ را بخورم او هم اجازه داد و شير او را خورد. پس از آن به سراغ گاو سياه آمد تا حساب او را هم برسد گاو سياه گفت: اجازه بده من يك جمله با تو سخن بگويم بعد تصميم خود را درباره من بگير، و با صدای بلند فرياد زد: همان موقعی كه گاو زرد خورده شد من خورده شدم. يكصد داستان خواندنی‌.نوشته محمد حسينی شيرازی