مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان تهران بود، که نماز جماعتش محفل انس بندگان خوب بود. ایشان پس از نماز روایتی می خواند و موعظه ای می کرد و چند مسئله شرعی می گفت،یک بار وقتی شب از مسجد به منزل برمی گشت و رساله را می بیند، متوجه می شود که مساله را اشتباه به مردم گفته است، شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آنها را می شناخت، می زند و می گوید: آقا من مسئله را اشتباه گفتم و درست آن چنین است. یکی ار اهالی می گوید: حاج آقا، حالا چه عجله ای داشتید؟ خودتان را به زحمت انداختتید. فردا شب بعد از نماز تصحیح می کردید و درستش را می گفتید. شیخ مرتضی می گوید: عزیزم، شما عجله ندارید، شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم!

بله، چنین کسانی همیشه آماده اند  قشنگ زندگی می کنند و چون می دانند راهشان طولانی است و بدون راهنما نمی توانند این راه بی نهایت را بروند، دائم مضطر به اولیاء الهی و متوسل به آنها هستند