۱۹۶-خاطره ای واقعی و بسیار آموزنده
عمو داود شادی مرد مومن و مسجدی شهرمان دهلران که بیش از ۷۵ سال سن دارد به او گفتم: از گذشته ی خودتان خاطره و یا مطلب آموزنده برایم نقل کنید که بنویسم تا هم برای خودم و هم عزیزانی که آن را می خوانند درس عبرتی باشد. گفت: هواس زندگی هر روزش خاطره و آموزنده است به شرطی که ما بیدار باشیم و درس عبرت بگیریم.
وی گفت: در زمان جنگ تحمیلی عراق در شهرستان آبدانان بودیم یکروز بعد از ظهر با خواهرزاده ام سید سعد موسوی از سادات عزیز سید صلاح الدین محمد آبدانان در خیابان ایستاده بودم و داشتیم با هم حرف می زدیم در این موقع یکی از آشنایان که پیرمردی بود آمد در حالی که خربزه ای در دست داشت بعد از احوالپرسی خواهرزاده ام با شوخی رو به پیر مرد کرد و گفت: خربزه را به من می دهید یا با زور از شما بگیرم و ...! من به خواهرزاده ام حرف زدم و گفتم: این بزرگوار که هم سن شما نیست که با او شوخی می کنید و دفعه دیگر از این حرف نزنید و بار آخرت باشد و...
پیرمرد هم گفت: برادرزاده ی عزیزم قابل شما را ندارد و ...! ولی اگر با زور خربزه را از من ببرید مردم می گویند: از پیرمردی آن را بردی و هنر نکردی و اگر نتوانید با زور آن را از من بگیرید! باز مردم به شما تهنه می زنند که نتوانستید خربزه ای را از یک پیر مرد بگیرید و در هر دو صورت ضرر می کنید.
خلاصه آن پیرمرد رفت چند دقیقه طول نکشید و ما همچنان آن جا نزدیک منزلش مشغول حرف زدن بودیم که ناگهان از خانه ی آن پیرمرد، صدای گریه و شیون بلند شد...!!
وقتی که پرس جو کردیم که چه اتفاقی افتاده است؟! گفتند: همین پیرمردی که الآن از خیابان با پای خودش به خانه آمد، یکدفعه افتاد و مرد!
خواهرزاده ام که رنگ از رویش پرسیده بود! رو به من کرد و گفت: دایی داوود، اگر تو نبودی من با او شاید شوخی می کردم و احتمال داشت در حین شوخی می افتاد و می مرد و یا الآن می گفتند: تو به او فشار آوردی و خونش به گردن من می افتاد...
بله، صفری به او گفتم: من نبودم بلکه این فرد خودش آدم خیر و عمل خوبی بود که برای کسی دردسر ایجاد نکند و خداوند حکیم هم خودش کارساز و همه کاره است...
به عمو داود گفتم: عمو جان زندگی و مرگ دست خداوند خالق و حکیم است که در سوره اعراف آیه۳۴ می فرماید: إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یسْتَقْدِمُونَ. ترجمه: هنگامی که اجل آنها {انسان ها} فرا رسد، نه ساعتی از آن تأخیر می کنند و نه ساعتی بر آن پیشی می گیرند. نویسنده: هواس صفری