۶۴- شیخ رجبعلی خیاط می فرماید:
در بازار بودم، اندیشه ی مکروهی در ذهنم گذشت. بالافاصله استغفار کردم و به را هم ادامه دادم. قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می گذشتند. ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی کشیدم، خطرناک بود. به مسجد رفتم و فکر کردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود؟ در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه ی آن فکری بود که کردی؟ گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم. گفتند: لگد شترهم که به تو نخورد.
سوال قابل توجه ما! این فکر شیخ بزرگوار اولاً مکروه بود: یعنی کاری که انجام دادن آن گناه نیست و بهتر آن است که ترک شود. دوماً به آن عمل نکرده. سوماً فوری استغفار کرده است. حالا ما چه بکنیم که اعمامان از جمله «همه چیز های خوب را فقط برای خودمان می خواهیم و بدی ها برای دیگران، حسادت ورزیدن، دروغ گفتن، بد اخلاقی و... » همه گناهند و فکر استغفار و توبه و یا جبران هم نیستیم؟